
گناه من چه بود که بازيچه دست اين و آن بودم
هر که آمد بر روي قلبم پا گذشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نکرد!
خدايا چرا در اين روزها بايد در حسرت عشق و محبت باشيم ،
عشقي که تو در وجود همه قرار دادي و احساسي که همه بتوانند عاشق شوند !
خدايا نميدانم ميداني در اين زمانه همه با احساس عشقي که به آنها دادي قلبها را ميشکنند و خيانت ميکنند
خدايا نميدانم ميداني که عشقي که تو آفريدي ديگر آن زيبايي و وفاداري را ندارد؟
خدايا نگاهي کن به عاشقان واقعي ، ببين حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟ميخواهي فرياد بزنم تا بشنوي صداي مرا ؟ ميخواهي با صداي بلند گريه کنم تا بشنوي درد اين دل تنهاي مرا؟خدايا مگر عاشقان چه گناهي کرده اند که هميشه بايد متهم رديف اول باشند ،
چرا بايد به جاي آن آدمهاي بي وفا، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند؟خدايا ميشنوي حرفهاي مرا ، درک ميکني احساسات اين قلب زخم خورده مرا ؟چرا سکوت ؟ چگونه بايد بشنوم پاسخت را در جواب اين دل صبور؟
خديا اگر بخواهم از حال و روز خويش بگويم ، بايد در انتظار باران اشکهايت باشم ، تا بداني عشقي که آفريده اي و احساساتش به چه روزي افتاده ، مثل اين است که برگ سبزي از شاخه اش بر روي زمين افتاده و همه بر روي آن پا ميگذارند و يک برگ خشکيده همچنان بر روي شاخه اش مانده…
خدايا در اين چند صباح باقي مانده از اين زندگي بي محبت و پوچ ،هواي عاشقان را داشته باش
نظرات شما عزیزان: