چشمانم دیگر خسته اند
از بس چشم به در دوخته اند
از بس چشم به انتظار تو بوده اند
چشم به انتظار تو
انتظار آمدن تو
انتظار دیدن تو
پس بیا....که زنده بودنم وابسته است به زنده بودن و دیدن تو!!
**راه دور است و پر از خار بیا برگردیم
سایه مان مانده به دیوار بیا برگردیم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گریه ام را تو به یاد آر بیا برگردیم
این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار بیا برگردیم
ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم
یا شود حاصل تکرار بیا برگردیم
یک غزل نذر نمودم که برایت گویم
گفتم آنرا شب دیدار بیا برگردیم
باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو
یک غزل میخرم اینبار بیا برگردیم
من که عشقم به دو چشم تو دخیلی
بسته است عشق من را مکن انکار بیا برگردیم
تو برو .. برو
مطمئن باش و برو
ضربهات کاری بود
دل من سخت شکست...
و چه زشت
به منو سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و به یک قلب یتیـــم
که خیالم می گفت
تا ابد مال توبود
تو برو..
برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام
سرهم بگذارم
وبه هم بند زنم...
باران، این چنین دل مرا بردی
باران، دم به دم مرا تو آزردی
باران سرنوشتم را به یاد آور
باران سرگذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
جون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
بازهم آمدی تو بر سر راهم
آی عـــــــشق میکنی دوباره گمراهم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
عجیب حس غریبیست
وقتی دلت میگیرد
برای انکه نمی شناسیش
ندیده یا نشنیده ایش
تقویم موهای سفیدت را شانه میزنی
تا شاید بیابیش
اما بیشتر و بیشتر و بیشتر و.......
نمی یابیش و دلتنگ میشویش
او هم دلش تنگ میشود عجیب
برای کسی که ندیده اش ......نمی شناسدش
واین حکایتیست غریب
شاید افتادن سیبی ازشاخه اتفاق
که هر هزاران هزار نمی افتد
بیدار خواهد کرد مرا
شاید !!!
تا همیشه خداحافظ ..
نه بخاطر اینکه انتظار کشیدن را بلد نیستم ..
نه بخاطر اینکه خسته شده باشم از چشم به جاده دوختن ..
بخاطر اینکه تو دیگر هیچوقت بر نخواهی گشت .....
باور کن هرچه نوشتم هرچه گفتم و هر چه سرودم برای این بود که بخوانی و شاید روزی بیایی اما ..
نخواندی ..
و اگر هم خواندی فقط خندیدی به دلتنگی هایی که همیشه طعم روزهای رویایی من و تو را میداد ...
خداحافظ .... خداحافظ روزهای بارانیه پر از ابر و چتر و دلتنگی ...
خداحافظ ... برای همیشه......
فَقَط گـِریـﮧ هَمدَم تـنـﮧـایـﮯ مـَن ِ استـ!
اين بود که تو اين سن بشينمُ گاهي ناخودآگاه
نفسهاي عميق از ته دل بکشم...
... واسه کشيدنشون حالا زود بود ...!!!! خـــــيــــلي زود
نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپه
چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کرده باشه
سرت را روی شانه های کسی بگذار
که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه
آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه
لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه
رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن
که زیبایی را احساس کرده باشه
چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه
اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند
یــک فــاجـعـه . . .
عـــمـق ایــن درد را زمـــانـی حــس کـردم کــه :
وقـــتــی بـی پــروا گــفتـم: انــدکی دلـــگــیرمــــ . . .
بــی تـفـکر اولــیــن حـــرف دلــت ایـــن بــود :
به درکــــــــــــــ .

گناه من چه بود که بازيچه دست اين و آن بودم
هر که آمد بر روي قلبم پا گذشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نکرد!
خدايا چرا در اين روزها بايد در حسرت عشق و محبت باشيم ،
عشقي که تو در وجود همه قرار دادي و احساسي که همه بتوانند عاشق شوند !
خدايا نميدانم ميداني در اين زمانه همه با احساس عشقي که به آنها دادي قلبها را ميشکنند و خيانت ميکنند
خدايا نميدانم ميداني که عشقي که تو آفريدي ديگر آن زيبايي و وفاداري را ندارد؟
خدايا نگاهي کن به عاشقان واقعي ، ببين حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟ميخواهي فرياد بزنم تا بشنوي صداي مرا ؟ ميخواهي با صداي بلند گريه کنم تا بشنوي درد اين دل تنهاي مرا؟خدايا مگر عاشقان چه گناهي کرده اند که هميشه بايد متهم رديف اول باشند ،
چرا بايد به جاي آن آدمهاي بي وفا، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند؟خدايا ميشنوي حرفهاي مرا ، درک ميکني احساسات اين قلب زخم خورده مرا ؟چرا سکوت ؟ چگونه بايد بشنوم پاسخت را در جواب اين دل صبور؟
خديا اگر بخواهم از حال و روز خويش بگويم ، بايد در انتظار باران اشکهايت باشم ، تا بداني عشقي که آفريده اي و احساساتش به چه روزي افتاده ، مثل اين است که برگ سبزي از شاخه اش بر روي زمين افتاده و همه بر روي آن پا ميگذارند و يک برگ خشکيده همچنان بر روي شاخه اش مانده…
خدايا در اين چند صباح باقي مانده از اين زندگي بي محبت و پوچ ،هواي عاشقان را داشته باش
دلم کـہ ميگيرد
بغض ميکنم
بـہ اتاقم ميروم
و گريـہ ميکنم
دلم يک آغوش
يک شانـہ
دو دست
و يک دِل ميخواهد
تا آرام شوم
همين
دوسـ ـتـتـ دارمـ چـ ـون تـ ـنها تـ ـرين فـ ـکـ ـر تـ ـنهـايي مـ ـنے.
دوسـ ـتـتـ دارمـ چـ ـون زيـ ـبـ ـاتـ ـريـ ـن لـ ـحـظـ ـات زندگے منـ ـے.
دوسـ ـتـتـ دارمـ چـ ـون زيـ ـبـ ـاتـ ـريـ ـن رويـ ـاے خواب منـ ـے.
دوسـ ـتـتـ دارمـ چـ ـون زيـ ـباتـ ـريـ ـن خـ ـاطـ ـرات منـ ـے.
دوسـ ـتـتـ دارمـ چـ ـون بـ ـه يـ ـک نـ ـگاهـ،عـ ـشق منـ ـے.
تنهــــــايي درده
تنهــــــايي بـــــدون تو
واســـــــــم مــــــرگه
شاید تقدیرم بوده این زندگی پر از غم
پر ازلحظه های تنهایی و دلتنگی
همیشه میخوام خودمو گول بزنم که تنها نیستم،اما مگه تنهایی شاخ و دم داره؟!
میخندم اما توی دلم پر از غمه...
میترسم یه روز از پیشم بری و ازم دل بکنی..
اونوقت من میمونمو این دل...
دلی که فقط تورو میخواد..
غمگینم از این دنیایی که پر از دروغه..دروغایی که خودمونم باور میکنیم...
توی چشمام نگاه کن و حرف دلتو بگو...همون چشمایی که روزی عاشقش بودی...
نگاه کن و بگو که دیگه دوسم نداری...
ای کاش بدونه دلم براش تنگ شده...
ای کاش بدونه میدونم این چیزا بهونست...
هنوزم دوستت دارم
غصــه نخــور ؛ کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .
خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم !
دیدن عکست تمام سهم من است
از "تو "
آن را هم جیره بندی کرده ام
تا مبادا
توقعش زیاد شود!!
دل است دیگر . . .
ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!!
![ke6%20%2816%29[1].gif](http://img4up.com/up2/54714369661112574800.gif)
اسمان ان شب کمی اشفته بود ماه غمگین بود و گویا خفته بود
سایه بود و خالی از مهتاب شب من اسیر غم در ان گرداب شب
دل ز نوش غم چو مستان گشته بود بغض من بشکست ان شب ناگهان
از صدای ساز بی وقت شبان
راز من بر هر کسی شد اشکار ان شب از بس بود این دل بی قرار
باز لیلی راه را گم کرده بود بهر هر مجنون تبسم کرده بود
باز باید عاشقی بی می شوم باز یک بازیجه دست نی شوم
سینه ام را وقف سوز نی کنم بهر این دل ناله و هی هی کنم
بخت بد دگر برایم رو شده پشت هم غم ها که تو در تو شده
الو … الو… سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای
مهربون! ..